نه فقط نیمه ی شب چشم ترم میسوزد
بلکه از غربت حیدر جگرم میسوزد
یاد آن روز که آتش ثمرم را سوزاند
هر کجا می نگرم دور و برم میسوزد
مادری تشنه لبم جرعه ی آبی بدهید
کام عطشان و بسی شعله ورم میسوزد
دو سه ماهی ست که در بستر خود تب دارم
بی سبب نیست اگر بال و پرم میسوزد
به خدا دست خودم نیست ، حلالم بکنید
تا می آیم بنشینم کمرم میسوزد
لگد و ضربه ی در کار به دستم داده...
پا به پایم دل محسن پسرم میسوزد
هرچه من میکشم از زیر سر دیوار است
بعد سیلی همه شب زخم سرم میسوزد
***علیرضا خاکساری***